اینجا کجاست؟؟
اینجا جاییه که فن فیکشنامو آپ میکنم امیدوارم دوسشون داشته باشین و نظراتونو بهم بگین تا بتونم بهتر بنویسم^-^

فن فیکشن های starandmoon

هیچ وقت از یه نوشته بقیه نوشته های یه نویسنده رو قضاوت نکنید!نویسنده ها میتونن خط به خط پیشرفت کنن!

موضوعات

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سناریو» ثبت شده است

سناریو #چانبک_1
EXO

سناریو #چانبک_1

يكشنبه ارديبهشت ۱۴۰۳

~* #سناریو *~
✨🌙 #چانبک

_سیگار برات ضرر داره.
+خیلی چیزا برام ضرر دارن.قمار، مشروب...این احساس لعنتیم به تو!
_اون ماجرا تمومه بک!
+برای من نه!
بکهیون بی‌تفاوت مشغول مرتب کردن کارت‌هاش بود تا برای قمار فردا آماده بشه.کم کم باید می‌رفت سراغ یه کازینوی دیگه تا دستش رو نشه.مشغول  بود و در ظاهر،هیچ توجهی به چانیول نمی‌کرد.یعنی نباید می‌کرد!
نه تا وقتی که چانیول مشغول تعمیر بود و با سخاوتمندی تمام،بازوهای مردونه‌اش رو بیرون ریخته بود.نه!نباید به پسری که دست رد به سینه‌اش زده بود،توجه می‌کرد!
چانیول که متوجه تقلای بکهیون برای نگاه نکردن به بازوهاش شده بود،آهی کشید و گفت:«لطفاً درک کن بک-...»
_نمی‌خوام درک کنم!می‌خوام با هم باشیم!
بکهیون با انداختن سیگارش روی زمین خاکی تعمیرگاه،با عصبانیت داد زد و به چشم‌های درشت چانیول خیره شد.
به چشم‌هایی که یه بار دیگه بهش امید داده بودن و حالا سعی داشتن با لجبازی،اون امید رو ازش بگیرن.
_یه بارم تو درک کن چان.نشو یه خاطره‌ی سمی که باید جداش کنم.
+من پسر یه مافیام بک.برات ضرر دارم.
_برای قلبم نه!

📜🖋از سری داستان‌هایی که شاید ننویسم یا بنویسم~°~

➰〰 starandmoon 〰➰

۵ موافقين ۳ مخالفين ۰
ستاره و ماه
سناریو #ویمین_1
BTS

سناریو #ویمین_1

شنبه ارديبهشت ۱۴۰۳

~* #سناریو *~
✨🌙 #ویمین

 

زمستان به پایانش نزدیک می‌شد و برای خداحافظی با جنگل آماده می‌گشت.از آن سو بهار،با فرستادن غنچه‌های پیش از موعد،اهالی جنگل را با مژده‌ی آمدنش،شادمان می‌کرد.

جشن پذیرایی از بهار با همکاری دو قبیله‌ی اصیل جنگل،در حال آماده سازی بود.این بار هر دو قبیله با پادشاه جدید بر تخت نشسته،با هم رو به رو می‌شدند‌.

یکی قبیله‌ی حیوانات با حکمرانی ارباب ببرها،تهیونگ!

و دیگری قبیله‌ی گیاهان با حکمرانی ارباب گل‌ها،جیمین!

دو پادشاه با موهایی به رنگ برف‌های زمستان و سپیدی کوه‌های یخ!

دو پادشاه که تمام جنگل از اختلافاتشان در دوران ولیعهدی با‌خبر بودند و این همبستگی برای جشن بهاری را،عجیب می‌دانستند.
دو پادشاه با موهای اصیل جنگلی که دور از چشم مردمشان،همدیگر را در آغوش گرفته و برای هم،نغمه ی عشق می‌سرودند.

_هیچ تاج گلی سزاوار زیبایی بهشتیت نیست.تو فقط برای زمینی بودن،زیادی زیبایی!

تهیونگ با کنار زدن تارموهای ابریشمی جیمین،زمزمه کرد و ارباب گل‌ها،بوسه‌ای بر سر انگشتانش زد.

بوسه‌ای همراه با زمزمه‌ی"تو هم همینطور ببر برفیم!"...

 

📜🖋از سری داستان‌هایی که شاید ننویسم یا بنویسم~°~

➰〰 starandmoon 〰➰

۳ موافقين ۵ مخالفين ۰
ستاره و ماه
سناریو #ویکوک_1
BTS

سناریو #ویکوک_1

شنبه ارديبهشت ۱۴۰۳

~* #سناریو *~
✨🌙 #ویکوک


_کجاست؟
+هوم؟
_تتوی ببرت کجاست؟
+اوه اوم...یه جای خصوصیه....
جونگ‌کوک با چهره‌ای که کم کم داشت رو به سرخی می‌رفت،سرش رو کج کرد و همین واکنش،برای کنجکاو کردن تهیونگ کافی بود.
پسر رو به روش به شدت معترض بود که تهیونگ ببر آدمخواری نیست که بقیه‌ی زندانی‌ها ازش صحبت می‌کنن و اگه هر کی با داشتن یه تتوی ببر،می‌شد ببر بوسان،خودشم اون تتو رو داشت.
"پس چرا نشون نمیده؟"
کنجکاوی تهیونگ که به اوج خودش رسید،جونگ‌کوک ناخودآگاه سعی کرد با گذاشتن دستش روی کمرش،تتوش رو مخفی کنه.
ولی ای کاش نمی‌کرد!چون این کارش باعث شد تا تهیونگ با یه نیشخند،بهش نزدیک بشه و تو چشمای درشتش خیره بشه.
_نکنه بالای اون گردالی های خوشگلته؟
تهیونگ با نیشخند پرسید و جوابش،تنها سکوت پسر بود.جوری که جونگ‌کوک تو لباس نارنجی زندان جمع شده بود و عقب می‌رفت،فقط روی سلطه جوی تهیونگ رو تحریک می‌کرد.جوری که دلش می‌خواست خرگوش نارنجی پوش رو تو زندان دستاش حبس کنه و لباش رو میون لباش.


📜🖋از سری داستان‌هایی که شاید ننویسم یا بنویسم~°~

➰〰 starandmoon 〰➰

۳ موافقين ۴ مخالفين ۰
ستاره و ماه