سناریو #چانبک_1

~* #سناریو *~
✨🌙 #چانبک

_سیگار برات ضرر داره.
+خیلی چیزا برام ضرر دارن.قمار، مشروب...این احساس لعنتیم به تو!
_اون ماجرا تمومه بک!
+برای من نه!
بکهیون بی‌تفاوت مشغول مرتب کردن کارت‌هاش بود تا برای قمار فردا آماده بشه.کم کم باید می‌رفت سراغ یه کازینوی دیگه تا دستش رو نشه.مشغول  بود و در ظاهر،هیچ توجهی به چانیول نمی‌کرد.یعنی نباید می‌کرد!
نه تا وقتی که چانیول مشغول تعمیر بود و با سخاوتمندی تمام،بازوهای مردونه‌اش رو بیرون ریخته بود.نه!نباید به پسری که دست رد به سینه‌اش زده بود،توجه می‌کرد!
چانیول که متوجه تقلای بکهیون برای نگاه نکردن به بازوهاش شده بود،آهی کشید و گفت:«لطفاً درک کن بک-...»
_نمی‌خوام درک کنم!می‌خوام با هم باشیم!
بکهیون با انداختن سیگارش روی زمین خاکی تعمیرگاه،با عصبانیت داد زد و به چشم‌های درشت چانیول خیره شد.
به چشم‌هایی که یه بار دیگه بهش امید داده بودن و حالا سعی داشتن با لجبازی،اون امید رو ازش بگیرن.
_یه بارم تو درک کن چان.نشو یه خاطره‌ی سمی که باید جداش کنم.
+من پسر یه مافیام بک.برات ضرر دارم.
_برای قلبم نه!

📜🖋از سری داستان‌هایی که شاید ننویسم یا بنویسم~°~

➰〰 starandmoon 〰➰