وانشات Silly Mechanic

مکانیک احمق(Silly Mechanic)

این فلانگوی کیوتی که سعی میکرد ناشیانه ببوستش برای خودش بود.

همون مکانیک خنگی که روز اول فکر میکرد ازش متنفر میشه،حالا عاشقش شده بود!!

کاپل: بکیول

ژانر:عاشقانه،طنز،تخیلی،فلاف

موزیک ویدیو 1Bilion Views از سچان و Obsession از اکسو

~*~*~*~*~*~

لینک دانلود پی دی اف

~*~*~*~*~*~*~*~

.:"لینک ناشناس نویسنده جهت نظر":.

 

_بعد از همه گیری ویروس سی.بی.اِی جامعه انسان ها به چهار دسته تقسیم شد.انسان های معمولی که از خطر نجات پیدا کردن و تغییری توی ژنشون به وجود نیومد.وایولِنس ها که بدنشون تغییر شکل پیدا میکنه.ایکس ها که تقریبا شبیه خون آشام ها هستن و فلانگو ها که قد بلندی نسبت به سنشون دارن.مثل هر سال ما این جا جمع شدیم تا سا.....

"بازم چرت و پرتای همیشگی!"

این تنها خلاصه ای بود که بکهیون از سخنرانی های سالانه جشنواره داشت.خب که چی؟؟اون یه ایکس پسر بود که همیشه از فلانگو ها متنفر بود و همین چند دیقه پیش یه وایولنس بهش خیانت کرده بود.حالا به لیست نفرتش وایولنس هم اضافه شده بود.اما این چیزی نبود که اعصابشو بهم ریخته بود.به هر حال میتونست با یکی بهتر قرار بذاره.موضوع اعصاب خورد کن این بود که همون موقع که اون وایولنس خائن رو هل داده بود یه محافظ حقوق زنان جلوش پیدا شد که از قضا یه فلانگو کیوت و قد بلند با یه آچار تو دستش بود.اون پسر کیوت نمی دونست نباید دور و بر خطرناک ترین ایکس بگرده؟؟پس بکهیون می تونست بهش بفهمونه.پیدا کردن هویت اون اون پسر فلانگو سخت نبود.آخه فقط یه مکانیک فلانگو تو کل شهر سئول بود.یه مکانیک خنگ!!

خوب اون موقعی رو که میخواست حساب اون وایولنس خیانت کار رو برسه به خاطر داشت!

فلش بک

بکهیون بی حوصله نگاهشو بین همه افرادی که اون دور و بر بودند میگردوند و با چشماش دنبال سو یون میگشت.بعد از تماس تلفنی ای که جونمیون هیونگش باهاش گرفته بود سعی کرده بود دنبالش بگرده اما وقتی به صندلیش برگشت نتونست دوست دخترشو پیدا کنه.

کم کم داشت کلافه میشد که یکی از منفور ترین صحنه های عمرشو دید!!

صحنه بوسه دوست دخترش سویون_که از همین لحظه دوست دختر سابقش محسوب میشد_با یه وایولنس دیگه!!

اگه اون دختر انقدر دلش میخواست با هم نوع خودش باشه غلط میکرد دور و بر بکهیون میگشت و هرزگی میکرد!!

پوزخند حرصی ای زد و با اخم سمتشون رفت.درسته که الان دوست دختر سابقش بود اما هیچ کی نباید فکر "بازی دادن بیون بکیهون" به سرش میزد و بهش خیانت میکرد!!

مچ سویون رو گرفت و کشیدش و باعث شد از اون مرد جدا بشه.

اون وایولنس مرد با دیدن بکهیون چشماش گرد شد و بی اهمیت به اینکه دختری که الان تو حلقش بود چی میشه سریع فرار کرد.

به هر حال بکهیون کم کسی نبود.

اون بهترین شمشیر زن کره جنوبی تو مسابقات بین المللی شده بود و همه تو کره چهرشو میشناختن و صد البته اخلاقشو!!

سویون با دیدن بکهیون تو اون حالت عصبانی با وحشت بهش خیره شد.

بکهیون راضی از دیدن ترس و وحشت تو چشمای اون دختر پوزخندی زد و با ابروهای بالا رفته گفت:«چرا لباتو حرکت نمیدی و ساکت شدی؟؟تا چند دیقه پیش که خوب لبای اون مرد رو می بوسیدی!»

سویون تند تند پلک زد و بعد با وحشت و لکنت گفت:«بب...ببخ....من میتون.....میتونم توضیح بدم....»

با حرف سویون،بکهیون تکخند ناباوری زد و گفت:«واو تو واقعا خیلی پر رویی سویون»و چرخید تا بره که همون لحظه سویون مچ دستشو چسبید.

بکهیون با حرص چرخید و بهش خیره شد که سویون با چشمای اشکی گفت:«ببخشید اوپا ما میتونیم هنوزم با هم باشیم دیگه تکرار نمیشه باور کن»و شروع به گریه کرد.

بکهیون اخم وحشتناکی کرد و بهش خیره شد.سویون رو هل داد و با جدیت گفت:«دیگه نمیتونی منو داشته باشی.خفه شو و گروت رو گم کن!!»و برگشت تا بره که همون لحظه یدفعه یکی با داد  گفت:«یااا چرا یه زن رو اینجوری هل میدی؟!»

با شنیدن اون صدا_که به طرز عجیبی قشنگ بود حتی وقتی اونجوری با سرزنش حرف زده بود و بکهیون رو متهم کرده بود_دوباره چرخید و به پسر قد بلندی که داشت آچار به دست به اون دختره خائن کمک میکرد بلند شه خیره شد.

با دیدن صورت کیوت اون پسر که چشمای درشتی داشت و موهاشم مثل خودش سفید بود ابروشو بالا انداخت.جدا از اینکه براش عجیب بود چرا اون پسر خودشو جلوی یه ایکس انداخته رفتار خودش براش عجیب تر بود.الان چرا دقیقا به این فکر کرده بود که اون فلانگوی کیوت تو تخت چجوری میشه؟؟و دقیقا چرا همش اونو فلانگوی کیوت صدا میکرد؟؟

همونطور که مشغول فکر کردن بود اون فلانگو سریع جلو اومد و رو بهش گفت:«باید ازش عذر خواهی کنی درست نیست که اینطوری با خانما رفتار کنی!!»و با استرس لب پایینشو گزید.

ابروی راستش ناخودآگاه بالا رفت.

الان این بچه میخواست براش کتاب قانون حمایت از زنان رو دوره کنه؟؟؟

پس بهتر بود قبلش کتاب "چگونه به دوست پسر خود خیانت نکنیم و قدر شناس باشیم" رو به سویون میداد و بعد مزاحمش میشد.

نیشخندی زد و با لحن سردی گفت:«اینکه اون عوضی فرار کرده خوب نشون میده که خودشم میدونسته چه غلطی کرده و تو نباید دخالت میکردی»و بعد به جای خالی سویون خیره شد.

پسر فلانگو چشماش گرد تر از حد معمول شد و چرخید تا پشت سرشو نگاه کنه و از حرف بکهیون مطمئن بشه.

درست وقتی برگشت و خواست چیزی بگه یه نفر با اسکیت از پشتش رد شد و باعث شد تعادلشو از دست بده.با وحشت دستشو دور گردن بکهیون که رو به روش وایساده بود حلقه کرد تا روی زمین پهن نشه و خنده دارترین صحنه اون سالگرد رو به وجود نیاره.

اما خب نمیدونست اینجوری بدتره چون بکهیون سریع هلش داد و فریاد زد:«فکر کردی کی هستی که خودتو تو بغل من میندازی؟؟»و همون موقع صدای بلندگوها که اعلام میکرد سخنرانی به زودی شروع میشه و حضور همه اجباریه به گوشش رسید.

حرصی چشم غره دیگه ای به اون فلانگو که حالا دهنش از شدت بهت باز مونده بود و حتی کیوت تر به نظر می رسید رفت و برگشت سمت صندلیش.اون روز فقط براش اعصاب خوردی مونده بود!!!

برگشت و نفهمید که اون پسر فلانگو زیر لب با خودش گفت:«از نزدیک خوشگل تر و جذاب تر و هات تر و.....بد اخلاق تره!!»

به هر حال اون فلانگوام مثل خیلیای دیگه یکی از طرفدارای بیون بکهیون شمشیر زن بود!!

پایان فلش بک

بعد از تموم شدن سخنرانی بلافاصله از جاش بلند شد و زنجیر روی بینیش رو مرتب کرد. موهای سفیدشو بیشتر رو پیشونیش پخش کرد و بعد دستی به کت سیاهش کشید.هیچ ایده ای راجع به اینکه چطور قراره اون فلانگویی که به طرز عجیبی کیوت تر از هر کس دیگه ای بود رو بابت کارش تنبیه کنه نداشت!

حتی نمیدونست چرا داره سعی میکنه جلوی اون پسر خوب به نظر برسه!!

البته نه اینکه کاملا هم ندونه....

خب اون پسر واقعا کیوت بود و با اینکه قدش بلند بود و الکی طرف سویون رو گرفته بود و فلانگو بودنش رو_که شامل آی کیوی پایین تر نسبت به قد هم میشد_ثابت کرده بود اما در عین حال به نظر باهوش تر از بقیه فلانگوها میومد و این صفت در کنار زیبایی و کیوتی و خوش صدا بودنش باعث میشد بکهیون استثنا قائل بشه و یه فرصتی هم به یه فلانگو بده و برای اولین بار تو زندگیش با یکی از همون قدبلندای خنگ رابطه داشته باشه.

با این فکر نیشخند راضی ای زد و سمت منطقه ایکسا برگشت.بعد از همه گیری ویروس سی.بی.اِی بر اساس چهار نوع موجود چهار منطقه مختلف تو همه شهرا ساخته بودن و منطقه ایکسا یه قسمت بیابونی و تاریک بود.ساختمونا بتنی و ساده بودن و فقط بعضی از بخشاش رو میتونستی در ظاهر تجملی خطاب کنی.اکثر سالنای تمرین ورزشای رزمی و شمشیر زنی و تیراندازی و چیزای دیگه مثل پیست ماشین سواری و موتور سواری تو منطقه ایکسا بود و همیشه تو اتاقای اون ساختمون حداقل یه پارتی بود.پارتی های چراغ قرمز که طبق علاقه عجیب ایکسا به رنگ قرمز همیشه چراغای لوسترا به رنگ قرمز بود.

ایکسا شخصیت خوش گذرون و سرد و جدی ای داشتن و به راحتی با بقیه کنار نمیومدن.

رفتارشون جوری بود که اگه جامعشون یه جامعه ویروسی نبود و مثل داستانا امگاورس بود بدون شک آلفا محسوب میشدن!!

بعد از اینکه وارد شد همه با احترام براش سری تکون دادن و بکهیونم همون کار رو انجام داد و با دقت نگاهشو بین جمعیت چرخوند.با دیدن پسر مو سبزی که با نیشخند وسط پیست مشغول رقصیدن بود با قدمای آروم جلو رفت.

پسر به محض اینکه متوجه بکهیون شد نیشخندی زد و گفت:«چی شده که بیون بکهیون بزرگ افتخار دادن شب سالگرد سخنرانی به پارتی رد لایت اومدن؟؟»

بکهیون به جای اینکه جواب سوال پسر رو بده بی تفاوت گفت:«مسخره بازی در نیار کای و فقط سوییچ اون موتورت که خراب شده رو بده»

کای با گیجی به چشمای بکهیون خیره شد و دستی بین موهای سبزش کشید.انگار داشت فکر میکرد به خاطر کدوم دلیل فاکی ای ممکنه بیون بکهیون بزرگ موتور خرابش رو بخواد.

از اونجایی که به نتیجه ای نرسید سرش رو بلند کرد و داد زد:«مارک اون سوییچ موتور خرابم رو بیار»و همونطور که جام شرابش رو تکون میداد با دقت به بکهیون خیره شد.

بکهیون میتونست کنجکاوی کای رو حس کنه اما دلیلی نمی دید که برای اون پسر از کراشش روی یه فلانگو کیوت تعریف کنه وقتی میدونست برعکس خودش که تا حالا با هیچ فلانگویی نبوده کای یه دور مخ نصف فلانگوهای در دسترسش رو زده و هیچ دلش نمیخواست مخ اون فلانگوی مو سفید رو هم بزنه!!

یکم بعد مارک با سوییچ موتور کای اومد و با اشاره کای سوییچ رو سمت بکهیون گرفت.

بکهیون سوییچ رو تو دستش تکونی داد و گفت:«چندتا از اون بادیگارداتم دنبالم بفرست کارشون دارم»و بدون اینکه منتظر جواب کای باشه از سالن بییرون رفت.

کای هومی کشید و با چشمای ریز شده گفت:«این بکهیون خیلی عجیب شده»و برگشت تا با صدا کردن بادیگارداش خواسته بکهیون رو انجام بده.

هیچ کی دوست نداشت با نافرمانی تو لیست سیاه بکهیون قرار بگیره!!

------------------------------------------------------------------------------------------

حدود یه ساعت بعد بکهیون و بادیگاردا و صد البته همون موتور خراب جلوی ورودی منطقه فلانگوها وایساده بودن و به اطراف نگاه میکردن.

اینجا دقیقا نقطه مقابل منطقه ایکسا بود!!

هر چقدر منطقه ایکسا تاریک بود اینجا روشن و پر از چراغای فانتزی و نئونی با انواع شکلا و رنگا بود!!ساختمونای بلند و چراغونی شده دور تا دور منطقه فلانگوها ساخته شده بودن و قسمت مرکزیش با چندتا خونه کوچیکتر پر شده بود که اکثر مغازه ها همونجا بود و در و دیوار پر از نقاشی های رنگی و شاد با اسپری بود.

تفاوت ایکسا و فلانگوها مثل روز روشن بود و بکهیون با هر قدمی که برمیداشت حس میکرد بیشتر از قبل به اینکه نزدیک شدنش به یه فلانگو خوبه یا نه شک میکرد.

نگاهشو از تابلوهای رنگارنگ و نگاهای عجیب فلانگوها گرفت و سمت آدرسی که جونمیون هیونگش پیدا کرده بود و نشون میداد اون مکانیک خنگ و کیوت کجا کار میکنه رفت.

با رسیدن به در تعمیرگاه اطرافشو نگاه کرد.همون موقع یه فلانگوی خوشگل دیگه جلو اومد و با تردید گفت:«اممم....میتونم کمکتون کنم؟؟»

نگاهشو به موهای صورتی پسر دوخت و بعد از دیدن لباس مکانیکی تنش اخمی کرد و گفت:«اون مو سفیده کجاس؟؟»

پسر مو صورتی که گیج شده بود با تعجب نگاهش کرد و بعد یدفعه با لبخند گفت:«آها پس دنبال چانیول هیونگ اومدین.من کارآموزشم اسمم سهونه.الان میرم بهش بگم بیاد»و سریع از جلوی چشمای اون ایکسای ترسناک دور شد.

بکهیون بی تفاوت دنبال سهون راه افتاد تا زودتر اون فلانگوی مو سفید رو ببینه.پسری که الان فهمیده بود اسمش چانیوله.

"چه اسم قشنگی داره"

با این فکر این بار به جای اون نیشخند همیشگی لبخند محوی زد و نگاهشو تو اتاق پشتی تعمیرگاه چرخوند.

با شنیدن صدای خنده و دست زدن بلندی جلوتر رفت که همون فلانگو رو دید.

با خنده پشت یه کنسول بازی نشسته بود و احتمالا به خاطر بردنش با شادی دست میزد.

با دیدن کیوت بازیای چانیول لبخندش بزرگتر شد و تو سکوت منتظر موند تا سهون خبر اومدنشو به چانیول بده.

طبق انتظارش چانیول با حرف سهون شوکه بلند شد و خواست بیرون بیاد که بکهیون رو تکیه زده به چارچوب در دید و سر جاش خشک شد.

بکهیون با دقت ذره به ذره واکنشای چانیول رو زیر نظر داشت.از گرد شدن چشماش گرفته تا خشک شدن بدنش و حتی حرکت سیب گلوش!

شمشیرش رو که رو شونش گذاشته بود رو چرخی داد و همونطور که سمت چانیول می رفت با لبخند ریزی تیکه تیکه گفت:«فکر کنم...یه معذرت خواهی...به من بدهکاری...چانیولی!»و با شادی شمشیر رو کنار گلوی چانیول وحشت زده گذاشت.

چانیول آب دهنشو یه بار دیگه قورت داد و حرکت سیب گلوش توجه بکهیون رو جلب کرد.

بر خلاف اون چه که بکهیون فکر میکرد چانیول از اینکه بکهیون بکشتش نترسیده بود بلکه ترسیده بود پسر هات رو به روش ذهن خونی هم بلد باشه و بفهمه چانیول تو ذهنش برای توصیفش از کلمه "خوشگل" استفاده کرده!!

حتی چند دقیقه بعد هم که رو به روی هم پشت یه میز نشسته بودن چانیول منتظر این بود که بکهیون مثل فیلما بگه "من میدونم چی تو ذهنته پسر پس بهتره خودتو به خاطر افکار دیوونه وار تو ذهنت مرده بدونی"و بنگ با شمشیرش بکشتش!!

"البته بنگ برا تفنگه با صدای فیش میکشه اگه بکشه"

تو ذهنش اصلاح کرد و بعد دوباره غرق این شد که واقعا فیش صدای شمشیره یا نه که بکهیون اون سکوت رو شکست:«خب جدا از عذرخواهی باید جبران هم بکنی میدونی که؟؟»

چانیول با اینکه نمیدونست سری به نشونه تایید تکون داد و به بکهیون خیره شد.

بکهیون با دیدن تایید چانیول لبخندی زد و گفت:«خب به جز تعمیر کردن موتور دوستم که پسرا زحمت کشیدن تا اینجا آوردنش باید باهام قرار بذاری.میدونی به خاطر کار تو همه فکر کردن تو ماجرای خیانت اون زنیکه عوضی من مقصر بودم و الان آبروم رفته و هیچ کی حاضر نیست باهام قرار بذاره پس تو باید جبرانش کنی.فهمیدی پسر جون؟؟»

دلیل چرتی بود و مطمئنا هیچ آدمی همچین چیزی رو باور نمیکرد اما از اونجایی که چانیول یه فلانگو بود حتی از اینکه قراره با بکهیون قرار بذاره ذوقم کرد و ته دلش به خاطر اینکه باعث شده آبروی بکهیون بره ناراحت شد.

اینجوری شد که اونا تصمیم گرفتن_در حقیقت فقط بکهیون تصمیم گرفت و چانیولم تایید کرد_که سه بار قرار بذارن تا ببینن میتونن با هم کنار بیان یا نه!!

------------------------------------------------------------------------------------------

(یک هفته بعد)

بی حوصله سیگارشو روی زمین انداخت و زیر پاشنه کفشش لهش کرد.امروز قرار بود سومین قرارشون باشه و بعدش تصمیم بگیرن که بازم با هم بمونن یا نه و بکهیون از همین الانم تصمیمشو گرفته بود!!

اون مکانیک خنگ کیوت دوست پسرش میشد!!

اینو از بعد قرار دومشون فهمیده بود.

اولین قرارشون به بازی با کنسولای بازی چانیول گذشته بود و بکهیون همون موقع فهمیده بود که عاشق بازی کردنه و استعدادی هم که توش داشت بی تاثیر نبود.یه جور تو عرض 20 دیقه کل بازیارو یاد گرفته بود که چانیولم نمیتونست شکستش بده!!

همه بازیای اون روز رو برده و دست آخر برای شاد کردن دل اون فلانگوی کیوت که لباش آویزون شده بود کاری بر خلاف ماهیت ایکسش کرد و با فداکاری گذاشت اون پسر کیوت ببره و شاد بشه!

البته که دیدن لبخند ذوق زدش بعد اون بهش نشون داد کارش بی نتیجه نبوده!!

دومین قرارشون هم شمشیر بازی تو منطقه ایکسا و سالن مخصوص بود و برعکس خودش که تو بازی ها استعداد داشت چانیول هیچ استعدادی تو شمشیر زنی نداشت و حسابی خودش رو زخمی کرده بود.برای همین کارشون به بیمارستان کشید و وقتی میخواستن برای بی حس کردن چانیول بهش آمپول بی حسی بزنن با چشمای اشکی اون مکانیک خنگ مواجه شد!

فهمیدن اینکه اون پسر مو سفید با اون قدش از آمپول میترسه چیز سختی نبود اما از اونجایی که فلانگوها چند برابر بقیه حساس تر بودن و بیشتر درد رو میفهمیدن و همون موقعم اون خراشا حسابی به تن اون پسر کیوت درد داده بود.بکهیون هم برای راضی کردن اون فلانگو مجبور شد هزار جور قول مختلف بده تا راضی بشه و بعد وقتی حالش خوب شد با خوشحالی از اینکه درد نداره بخنده و......خنده اون پسر به بکهیون حس خوبی بده!!

اون حس خوب چیزی بود که بکهیون امکان نداشت فراموشش کنه و برای همین بود که نمیخواست اون پسر رو از دست بده و تصمیم داشت بازم باهاش قرار بذاره!!

برای سومین قرار تصمیم داشتن با موتور کای که چانیول درستش کرده بود موتور سواری کنن و بعدش برن سینما.

جونمیون هیونگ پولدارش به خاطر قرارش یه سینمای انسانی رو کامل رزرو کرده بود تا اون دوتا بدون مزاحم به قرارشون برسن.به هر حال بکهیون واقعا شخص معروفی بود!!

مشغول نگاه کردن به سیگار خاموش شدش بود که دستی جلوی صورتش تکون خورد.

با تعجب چرخید که با دوست پسر کیوتش مواجه شد.لبخندی زد که همون موقع چانیول یدفعه ای دستاشو دور گردنش حلقه کرد و مشغول بوسیدنش شد.

دستای بکهیون دو طرف افتاده بود و با تعجب پلک میزد.لبای چانیول روی لباش حرکت میکرد ولی بکهیون هنوز شوکه بود.

چجوری دوست پسر خجالتیش انقدر تغییر کرده بود که خودش برای اولین بوسش پیش قدم شده بود؟؟

یعنی اونم همونقدر که بکهیون ازش خوشش اومده بود از بکهیون خوشش اومده بود؟؟

با این فکر دستاشو دور چانیول حلقه کرد و جلو رفت تا با کوبوندن چانیول به یه دیواری چیزی کنترل راحت تری روی بوسه داشته باشه.

اما هر چقدر جلوتر رفت هیچ دیواری پشت چانیول ظاهر نشد.همون موقع چانیول یکم سرشو عقب کشید و بین نفس نفس زدنای آرومش گفت:«اوپا دیوار اون طرفه»

اوپا؟؟

با شوک به چانیول که خودشم از حرفش شوکه شده بود خیره شد.

یدفعه بکهیون نیشخند ترسناکی زد و با سیلی محکمی که به گوش چانیول زد اونو روی زمین پرت کرد.

چانیول؟؟؟

نه اون چانیول نبود.اون کسی که یواش یواش از مه آبی رنگ شبیه سویون میشد به هیچ وجه نمیتونست همون مکانیک خنگ و دوست داشتنیش باشه!!

سرشو جلو برد و با لحن سردی گفت:«دیگه جلوی چشمام پیدات نشه عوضی.گم شو!!»و برگشت تا ببینه ممکنه مثل فیلما چانیول همون لحظه سر رسیده باشه یا نه؟؟

که خب ناکام موند!!

جدا چرا انتظار داشت اون مکانیک خنگ و کیوت اونجا باشه؟؟

لبخند محوی زد و سمت تعمیرگاه رفت تا ببینه اون فلانگو دقیقا به چه دلیلی منتظرش گذاشته.

همین که به تعمیرگاه رسید دید که چانیول با عجله داره لباس میپوشه و داد میزنه:«یا سهونا جوراب منو ندیدی؟؟هر چی میگردم یه لنگشو پیدا نمیکنم»و بعد صدای سهون رو از یه جایی شنید:«هیونگ خیلی سر به هوا شدی.اینکه عاشق بکهیون شی شدی دلیل نمیشه همون نیمچه مغزی که به عنوان یه فلانگو داری رو دور بندازی که!!»و بعد با یه جفت جوراب نو بیرون اومد و همونطور که منتظر بود چانیول بپوشونتشون گفت:«این سری میخوای بهش اعتراف کنی و بگی نمیخوای قرارا تموم شن؟؟»

چانیول لبخند بزرگی زد و با شادی گفت:«آره این سری حتما میگم»

سهون یکم پوکر به هیونگش خیره شد و بعد گفت:«دو دفعه قبلی هم همینو گفتی.از قرار اول میخوای بهش بگی کلا با هم رابطه داشته باشین اما هنوزم به بکهیون شی نگفتی!»

چانیول یدفعه پکر شد و با لبای آویزون گفت:«پس چی کنم؟؟»

سهون شونه ای بالا انداخت و بکهیون که نمیتونست ناراحتی چانیول رو ببینه با لبخند و ابروهای بالا رفته جلو رفت و گفت:«نیازی نیست به خودت فشار بیاری عزیزم خودم همشو شنیدم.جمله به جملشو!»و جلوی چانیول وایساد.

چانیول شوکه نگاهش میکرد که سهون سریع گفت:«اوکی من دیگه برم موتورای خراب صدام میکنن»و به سرعت دور شد.

بکهیون سرشو جلو برد و تو دو سانتی صورت چانیول زمزمه کرد:«تو مطمئنا فقط یه فلانگوی زمینی نیستی چان.از کدوم ستاره اومدی که اینجوری قلبمو میلرزونی؟؟؟»

چانیول با گیجی نگاهش کرد و بکهیون بدون اینکه فرصتشو از دست بده لباشو رو لبایی که واقعا مال فلانگوی کیوتش بود کوبوند و بوسیدش.

این فلانگوی کیوتی که سعی میکرد ناشیانه ببوستش برای خودش بود.

همون مکانیک خنگی که روز اول فکر میکرد ازش متنفر میشه،حالا عاشقش شده بود!!

 

امیدوارم از خوندنش لذت برده باشین>~<

 

اولین باره بکیول نوشتم به نظرتون چطور شده؟^-^

 

لطفا نظرتونو بگین*^*